Milad Samadzadeh
personal Website
Hi, I´m Milito. I´m passionate about technology and building creative digital projects.


About me
Hi, I’m Milito – a tech enthusiast, political thinker, and someone who finds joy in learning, writing, and building.I’m currently studying IT, with a strong interest in systems, scripting, and how technology shapes the world. I also have a deep passion for history, especially military strategy and political philosophy.I enjoy exploring ideas, reading thought-provoking books, and sharing personal reflections through writing. This website is my little space to collect everything I care about — from blog posts to tools, quotes, and more.Thanks for visiting. I’m glad you’re here.
Blog
This is where I write about the things that matter to me — from thoughts on politics and power, to notes on technology, learning, and life itself.You’ll find reflections, opinions, and occasional deep dives into ideas that fascinate me whether it’s about systems of government, powerful minds in history, or lessons I’ve learned through study and experience.New posts will be added here as I go. Thanks for reading.

No posts yet, but soon
Contact me
Have a question, idea, or just want to say hi?
I’d love to hear from you.📩 Email: [email protected]
💬 Instagram: @milad_samadzadeh _(if you want to connect professionally)I'm always open to thoughtful messages, collaborations, or interesting conversations.
میلاد صمدزاده
وبسایت شخصی من
سلام، من میلیتو هستم و به تکنولوژی و ساخت پروژههای دیجیتالی خلاقانه علاقه مندم


درباره من
سلام، من میلیتو هستم؛ علاقهمند به تکنولوژی، دنبال کننده مسائل سیاسی، و کسی که لذت عمیق از آموختن، نوشتن و خلق کردن میبرهدر حال حاضر دانشجوی فناوری اطلاعات هستم و تمرکزم بر درک زیرساختها، اسکریپت نویسی و تأثیر فناوری بر ساختارهای اجتماعی و سیاسی جهانهفناوری برای من فقط ابزار نیست؛ زبانیه برای ساختن، ارتباط برقرار کردن و تأثیر گذاشتن بر محیطدر کنار دنیای تکنولوژی، شیفتگی من به تاریخ، استراتژیهای نظامی و فلسفهٔ سیاسی، شکل دهندهٔ بخش مهمی از تفکر و مسیر ذهنیمهبجای دنبال کردن روندها، ترجیح میدم عمق ببینم، لایه ها رو بشکافم و بفهمم چرا چیزها اونطور که هستن شکل گرفتناین وبسایت، فضایی شخصی برای ثبت و به اشتراک گذاری ایده ها، تجربه ها و چیزهایست که ذهنم رو درگیر میکنن از نوشته ها و ابزارها گرفته تا نقل قولها، پروژه ها و افکاری که ارزش موندن دارن
بلاگ
اینجا جایست برای نوشتن اما نه صرفاً کلماتاینجا محل ثبت آن چیزیست که ذهنم را مشغول میکند و روحم را به حرکت وامیدارد؛ از تأملاتی درباره ی سیاست و ساختار قدرت، تا یادداشت هایی در باب تکنولوژی، یادگیری و زیست اندیشه محورهر آنچه در اینجا میخوانید، بازتابیست از سیر درونی من میان اندیشه ها، کتاب ها، تجربه ها و تاریخگاه تحلیلی، گاه شخصی، و گاه واکنشی به چیزی که در جهان بیرون میگذرداز پیچیدگی نظامهای حکومتی تا ذهن های کم نظیر تاریخ، از فلسفه ی سیاسی تا درسهایی که از آزمون وخطا آموخته اماین وبلاگ نه صرفاً بایگانی نوشته ها، بلکه بخشی از مسیر من استنوشته های تازه، به مرور همینجا منتشر خواهند شدسپاس از حضورت و زمانی که صرف خواندن کردی

ارتباط با من
خوشحال میشم پیامت رو بخونم چه سوال باشه چه ایده یا یه سلام ساده📩 ایمیل: [email protected]
💬 اینستاگرام: @milad_samadzadeh _همیشه پذیرای پیامهای تأمل برانگیزو همکاری های خلاقانه یا گفتوگوهای جالب هستم
معنی سیاست چیه؟
راستش هرچی بیشتر درگیرش میشی، بیشتر میفهمی که “سیاست” مثل یه هزارتوئه؛ هر تعریفی که براش پیدا میکنی، تهش به یه سؤال دیگه ختم میشه
.برای بعضیا، سیاست یعنی همون سازوکار رسمی حکومت: نهادهایی مثل دولت، پارلمان، احزاب، قانونگذاری و انتخابات
.برای بعضی دیگه، سیاست چیزیه که با قدرت و منافع گره خورده. یه بازی دائم بین فریب، استراتژی و نفوذ
:سیاست، زبان پنهان قدرت و سازماندهی جامعه ست. یه قرارداد نا نوشته است که تعیین میکنه
چه کسی دیده میشه؟ چه کسی نادیده گرفته میشه؟ و چرا
از قدرت شخصی تا نظم جهانی
.سیاست، برخلاف تصور رایج، صرفاً محدود به نهادهای حکومتی یا تصمیمات رسمی نیست
.سیاست یه بستر دائمی از تعاملات قدرتیه که از ساده ترین روابط انسانی شروع میشه و تا پیچیده ترین مناسبات جهانی امتداد پیدا میکنه
در مقیاس خرد
حتی در یک رابطه ی عاطفی، وقتی یکی از طرفین تعیین میکنه چه چیزی گفته بشه و چه چیزی نه، یا کی تصمیم نهایی رو بگیره، ما با نوعی میکروقدرت طرفیم
.اینجا سیاست مثل یه جریان زیرپوستیه، بدون رایگیری و پارلمان، اما همچنان موثر در توزیع قدرت بین دو نفر
در مقیاس نهادی
.وقتی یه دانشگاه تصمیم میگیره چه نظریه هایی وارد سرفصل های درسی بشن و چه چیزهایی نه، داره به نوعی سیاست تولید دانش رو شکل میده
سکوت درباره ی بعضی موضوعات، خودش سیاستیه؛ یه بی سیاستیِ حساب شده
در مقیاس ملی
.در سطح یک کشور، سیاست فقط به تصویب بودجه یا تغییر نرخ مالیات خلاصه نمیشه
.سیاست در این مقیاس یعنی کنترل جریان معنا و مشروعیت
مثلاً وقتی نظام آموزشی تصمیم میگیره کدوم روایت تاریخی به دانش آموزها آموزش داده بشه، این صرفاً آموزش نیست؛ این ساخت
. هویت ملی از دریچه ی قدرته
یا وقتی رسانه های رسمی به جای اطلاع رسانی آزاد، به بازتولید یک زاویه ی خاص از واقعیت میپردازن، درواقع در حال شکل دادن به ادراک عمومی از “دوست” و “دشمن”، “حق” و “باطل” هستن
حتی سیاست های زبانی، اینکه در یک کشور چه زبانی رسمی بشه و چه زبانی نادیده گرفته بشه، تعیین میکنه که کدوم فرهنگ شنیده بشه و کدوم یکی به حاشیه بره
:در مقیاس ملی، سیاست یعنی
چه کسی روایت ها رو میسازه؟ چه کسی فراموش میشه؟ و کدوم “حقیقت” رسمی میشه؟
در مقیاس جهانی
در سطح جهانی، سیاست فقط دعوای بین کشورها بر سر منابع یا مرزها نیست؛
.اینجا ما با جنگ روایت ها، تکنولوژیها و الگوهای زیست انسانی طرفی
وقتی آمریکا الگوی لیبرالیسم رو به عنوان مدل پیشفرض تمدن معرفی میکنه، و چین از یک نظم جدید با محوریت دولت مرکزی و نظم جمعی حرف میزنه
سؤال دیگه این نیست که «کدوم قویتره»؟
:سؤال اینه
چه کسی آینده ی بشریت رو تعریف میکنه؟ و کدوم انسان، “نرمال” در نظر گرفته میشه
در دنیای امروز
داده ها سلاح های بی صدای قرن جدیدن •
الگوریتم ها ابزار کنترل افکارن •
و تحریم ها نقش گلوله رو بازی میکنن، بدون شلیک •
:سیاست جهانی یعنی
کدام تمدن استاندارد اخلاق، زبان، تکنولوژی و حتی حقیقت رو تعیین میکنه
ـ
قلمرو ناخودآگاه
در ژرفای خاموشی ذهن، صدایی نهفتهست که ما آن را نمیشنویم، اما او پیوسته ما را میشنود.ـ
ناخودآگاه، این عرصه ی پنهان و هزارتوی روان، جایی ست که خاطرات فراموش شده، تمایلات سرکوب شده، ترسهای کودکی و غرایز خاموش شده در آن خفته اند؛ اما خواب آنان، مرگ آسا نیست. آنان همچون ارواحی نامرئی، در تار و پود تصمیم گیری های ما رسوخ میکنند، در رفتارمان زمزمه میکنند، و در سکوت، ما را به سویی میکشند که گاه خود از آن بی خبریم.ـ
زیگموند فروید، پدر روانکاوی، ذهن انسان را به سه سپهر تقسیم کرد: خودآگاه، نیمه خودآگاه و ناخودآگاه. و این آخری، تاریکترین و در عین حال مؤثرترین قلمروست. تصمیم هایی که میپنداریم آگاهانه اند، در واقع ریشه در زیرزمین ذهن دارند؛ آنجا که دلیل ها خاموش اند و تأثیرها عمیق.ـ
خواب، زبان رمزی این قلمرو است؛ آکنده از نمادها، استعاره ها و سایه ها. سقوط در خواب، شاید نشان سقوطی در بیداری ست
افتادن دندان، ممکن است انعکاس ترس از زوال باشد. هیچکدام تصادفی نیستند، چرا که ناخودآگاه تصادف را نمیشناسد.ـ
اما این سیاهی خاموش، تنها تهدید نیست؛ فرصت نیز هست. هنرمند راستین، آن است که به ژرفای ناخودآگاهش چشم دوخته باشد. کلمات ناب، تصاویر خیال انگیز، صحنه های بی بدیل هنر، از این دریا برخاسته اند.ـ
و اینک سؤال: آیا میتوان با ناخودآگاه سخن گفت؟پاسخ مثبت است. با مدیتیشن، نوشتن بیوقفه، تحلیل رؤیاها و آزادسازی خلاقیت خام، میتوان پل هایی ساخت میان روشنای خودآگاه و ظلمت ناخودآگاه.ـسفری دشوار است، اما بی شک پرثمر. چرا که شناخت خویشتن، جز از طریق شناخت ناخودآگاه، ممکن نیست.ـ
روایت ظهور مسیحیت در دل امپراتوری آهنین روم
سالهای آغازین قرن اول میلادی
باد داغی از بیابانهای یهودیه میوزید و بر پوست خشن دیوارهای سنگی اورشلیم مینشست.ـ
کوچه ها باریک، خانه ها گلی، و مردم زیر نگاه سنگین سربازان رومی، آهسته قدم میزدند. اینجا، در گوشه ای از یکی از استان های امپراتوری عظیم روم، زمزمههایی شنیده میشد؛ زمزمه هایی از معجزه، عشق، و یک نجاتدهنده.ـ
نامش عیسی ناصری بود. مردی که با نجاری زندگی میگذروند، ولی حرف هایی میزد که دل ها را میلرزوند. از پادشاهی خدا میگفت، از آمرزش، از فقرایی که وارث زمین خواهند شد. برای بعضی، او موعود بود؛ برای دیگران، تهدیدی علیه نظم موجود.ـ
و وقتی رومی ها به صلیب کشیدندش، انگار همه چیز تمام شده بود.ـاما این فقط آغاز بود.ـ
ایمان در پنهان ترین گوشه ها
پس از مرگ عیسی، یارانش پراکنده شدند.ـ
بعضی از ترس، بعضی با ایمان.ـ
در خانه هایی تاریک، در غارها، و زیرزمین ها، شروع کردند به صحبت از پیامش. اما اینبار نه فقط در یهودیه، بلکه در سراسر سرزمین هایی که راه داشت به دل روم.ـ
مهم ترین شون شاید پولُس بود، مردی که اول دشمن بود، ولی بعد با دیدن «نور حقیقت» تغییر کرد. او مسیحیت را از یهودیه بیرون برد؛ به سوی آتن و به خود رُم.ـ
این یعنی فقط چند دهه بعد از مرگ عیسی – حدود ۳۰ تا ۵۰ سال بعد – صدای صلیب به گوش پایتخت امپراتوری رسید.ـ
دنیای آن زمان چه شکلی بود؟
رُم، پایتخت یک جهان بود.ـشهری باشکوه با فواره ها، بازارها، و معابد سنگی که خدایان بیشماری را در خود داشت: ژوپیتر، مارس، ونوس…ـ
هر امپراتور خود را الهی میدانست.ـ
مردم از خدایان برای جنگ، محصول، عشق و حتی باران، قربانی میدادند. باور، در هم تنیده با ترس بود.ـ
در شرق، امپراتوری ساسانی قرار داشت. زرتشتی، سختگیر، و درگیر جنگهای مرزی با روم.ـ
در جنوب، مصر باستانی با تمدنی عمیق، اما زیر سلطه روم.ـ
در شمال، اقوام «وحشی» ژرمنها و گوتها.ـ
همه جا یا در تسلط روم بود یا دشمن آن.ـ
در چنین جهانی، یک دین یکتاپرست، آرام بی خشونت یک تهدید خاموش اما جدی به حساب می اومد.ـ
چرا مردم به مسیحیت جذب شدن؟
چون برابری میخواست.؟
چون میگفت برده با ارباب یکیه، فقیر با ثروتمند، زن با مرد.
وقتی طاعون شهرها رو درو میکرد، وقتی جنگ و مالیات مردم رو خسته کرده بود، وقتی بت ها جواب دعا رو نمیدادن، مردم دنبال پناه بودن. و مسیحیت مثل نوری کوچک تو تاریکی، شروع به درخشیدن کرد.ـ
اول برده ها. بعد فقرا. بعد زنان. بعد حتی افسران کوچک ارتش.ـ
شکنجه؛ اما چرا بیشتر شدن؟
نرون، امپراتور دیوانه ی روم، وقتی شهر سوخت، دنبال مقصر گشت.ـ
و چون مسیحیان عجیب بودن، جمع نمیشدن تو معابد رسمی، غذا نمیخوردن با بقیه، و از بت ها بد میگفتن، انتخاب راحتی بودن.ـ
در میدان های بزرگ، مسیحیان به شیرها سپرده میشدن، به صلیب کشیده میشدن، یا زنده زنده سوزونده میشدن.ـ
اما عجیب بود: هرچه بیشتر سرکوب میشدن، ایمانشون پررنگ تر میشد.ـ
مرگشون، ایمان تازه ای میکاشت.ـ
و بالاخره، تغییر…ـ
قرن چهارم.ـ
کنستانتین، یک امپراتور جوان، در آستانه جنگی مهم بود. میگن شب قبل نبرد، در خواب، نوری به شکل صلیب دید با جمله ای:ـ
“با این نشان پیروز خواهی شد.ـ”
و پیروز شد. و ایمان آورد. و مسیحیان رو آزاد کرد.ـ
با فرمان میلان (۳۱۳ میلادی) مسیحیت قانونی شد.ـ
با امپراتور تئودوسیوس (۳۸۰ میلادی)، مسیحیت دین رسمی امپراتوری شد.ـ
و پایان
درست در قلب خشنترین امپراتوری جهان، یک ایمانِ آرام جای گرفت.ـ
ایمانی که از اورشلیم شروع شد
از خانه هایی گِلی
از قصه هایی بر زبان ماهیگیران
و رسید به ستون های مرمرین سنای روم.ـ
دنیا هیچوقت مثل قبل نشد…ـ
وقتی غول ها فرو میریزند: داستان سقوط روم غربی
قرن ها پیش، در قلب دنیای باستان، امپراتوری ای قد علم کرده بود که سایه اش از دیوارهای سنگی بریتانیا تا شن های سوزان آفریقا و سواحل خاورمیانه گسترده بود. نامش بود: روم. شهری که روزگاری با مشت آهنین، نظم، قانون، زبان و فرهنگ را به جهان تحمیل کرده بود. اما چه شد که این امپراتوری بی همتا، با آن همه قدرت و شکوه، سرانجام فرو ریخت؟ و اصلاً چرا این فروپاشی تا قرن ها بعد سرنوشت اروپا را تعیین کرد؟
صعود یک اسطوره
روم غربی از دل جمهوری ای نظامی و سخت گیر در ایتالیا متولد شد. قرن ها جنگید، تسخیر کرد، شهر ساخت و جاده کشید تا تبدیل به بزرگترین قدرت جهان مدیترانه شود. پس از تقسیم امپراتوری در سال ۳۹۵ میلادی، دو پاره شد: روم شرقی با مرکزیت قسطنطنیه (استانبول امروزی)، و روم غربی با پایتخت هایی که میان میلان، راونا و گاه حتی رم جابجا میشدن.ـاما برخلاف برادر شرقی اش که سازمان یافته تر و ثروتمندتر بود، روم غربی با بحران هایی پی درپی روبه رو بود: فساد درباری، ضعف اقتصادی، ارتش های مزدور، کاهش جمعیت، و مهمتر از همه، فشار روزافزون قبایل ژرمن در مرزها. این قبایل دیگر بربرهای پراکنده نبودن؛ تبدیل به اقوام متحد، سازمان یافته و حتی دارای پادشاهی شده بودن.ـ
پایان از دروازه ها نیامد، از درون آغاز شد
فروپاشی روم، ناگهانی نبود. برعکس، سالها طول کشید. مثل درختی که آرام آرام از درون پوسیده میشه. حکومت های محلی استقلال بیشتری پیدا میکردن. ارتش ها بیشتر به ژنرال های جاه طلب وابسته بودن تا به امپراتور. خزانه ها خالی، مالیات ها سنگین، و تولید کشاورزی کاهش یافته بود. ارتش امپراتوری دیگر یک نیروی متحد رومی نبود؛ بیشتر از مزدوران ژرمن تشکیل شده بود. و این یعنی قلب امپراتوری، دیگر در دستان خودش نبود.ـدر همین حال، قبایل ژرمن مثل ویزیگوت ها، واندال ها، فرانک ها و اوستروگوت ها شروع کردن به مهاجرت، نه صرفاً برای غارت، بلکه برای زندگی، زمین و هویت. بسیاری از این قبایل، نه دشمن، بلکه هم پیمان امپراتوری بودن، اما وقتی دولت مرکزی دیگه توان اداره یا پرداخت حقوقشون رو نداشت، خودشون قدرت گرفتن و پادشاهی ساختن. و این یعنی گام به گام، روم غربی در حال تقسیم شدن بود.ـدر سال ۴۱۰ میلادی، ویزیگوت ها به رهبری آلاریک، شهر رم را غارت کردن. شکوه جاودان رم، برای اولین بار در هشت قرن، شکست خورد. این فقط یک اتفاق نظامی نبود؛ شکستن یک اسطوره بود. از اون لحظه، همه فهمیدن که روم دیگه شکست ناپذیر نیست.ـو در نهایت، در سال ۴۷۶ میلادی، با خلع امپراتور جوان رومولوس آگوستولوس توسط فرمانده ژرمنی به نام اودوآکر، کار امپراتوری روم غربی تمام شد. نه جنگ بزرگی، نه خون ریزی گسترده ای. فقط یک فرمانده ژرمن که گفت: دیگه نیازی به امپراتور نیست. و روم، بیصدا، اما تاریخی، فرو ریخت.ـ
آیا این فقط پایان بود؟
نه. این فقط پایان یک امپراتوری نبود، شروع عصر دیگری بود. اروپا وارد دوران جدیدی شد: قرون وسطی. اما این قرون وسطی چیزی نبود جز بازتاب شکست روم؛ خاطره ای از شکوه ازدست رفته، و تلاش برای زنده کردن آن. کلیسا به قدرت رسید، متون کلاسیک در صومعه ها حفظ شدن، و دنیای غرب در تلاشی پنهان به فکر احیای آن تمدن فروپاشیده افتاد.ـقرن ها بعد، همین یادِ آن شکوه کلاسیک، الهام بخش جنبشی شد به نام رنسانس. انسان هایی که به عقب نگاه کردن، نه برای سوگواری، بلکه برای احیا. آثاری که در دل خرابه های روم و درون کتابخانه های کلیسا مانده بود، دوباره جان گرفت. و از دل این بازگشت، هنر، علم، فلسفه و انسان گرایی متولد شد.ـاگر روم فرو نمی پاشید، شاید کلیسا آنقدر قدرتمند نمیشد که بعدها تبدیل به نیرویی مقابل عقلانیت بشه. شاید متون کلاسیک آنقدر پنهان نمیموندن که بعدها با شکوهی مضاعف بازگردن. شاید اروپا هیچوقت فرصت بازاندیشی درباره خودش رو پیدا نمیکرد.ـ
و بالاخره نتیجه
فروپاشی روم غربی، پایانی باشکوه نبود؛ شروعی خاموش اما بنیادین بود. شکستی که راه را برای جستجوی دوباره انسان برای معنا، خرد، زیبایی و آزادی باز کرد. و از دل همون تاریکی، چراغ رنسانس روشن شد.ـگاهی برای زایش یک جهان نو، باید غول ها فرو بریزن
فلسفه و پیدایش کامپیوترهای امروزی: از تفکر انسان تا ماشین های هوشمند
انسان ها همیشه در تلاش بوده اند جهان اطراف خود را بهتر بفهمند و کنترل کنند. این تلاش، که ریشه در پرسش های فلسفی درباره ی ذهن و تفکر دارد، باعث شد انسان ها از خود بپرسند: «تفکر چیست؟» و «آیا میتوان فرآیند تفکر را به قوانین و قواعدی تبدیل کرد که ماشین ها هم قادر به اجرای آن باشند؟»فلاسفه بزرگی مانند رنه دکارت و گوتفرید لایبنیتس از قرون وسطی تا عصر روشنگری به این سوال ها پرداخته اند. لایبنیتس، به ویژه، باور داشت که با یک زبان نمادین و قوانین منطقی میتوان اختلافات و استدلال ها را به محاسباتی دقیق تبدیل کرد. این ایده، که در اصل پایه ی منطق محاسباتی است، بعدها به ستون فقرات علم کامپیوتر تبدیل شد.ـدر گام بعدی، دانشمندانی مانند جورج بول با ایجاد منطق بولی، زبان ساده و قدرتمندی متشکل از دو حالت «صحیح» و «نادرست» پایه ریزی کردند. این منطق دودویی دقیقاً همان زبانی است که کامپیوترهای امروزی برای پردازش اطلاعات استفاده میکنند. ترکیب های مختلف از صفر و یک، امکان انجام هر نوع محاسبه و تصمیم گیری منطقی را فراهم میکنند.ـاما هنوز یک سوال اساسی باقی بود: چگونه میتوان ماشینی ساخت که بتواند این قواعد منطقی را به صورت خودکار اجرا کند؟ پاسخ این سوال در نظریه آلن تورینگ در سال ۱۹۳۶ داده شد. تورینگ با معرفی مدل نظری «ماشین تورینگ» نشان داد که هر عملی که انسان بتواند به صورت گام به گام و منطقی انجام دهد، قابل اتوماتیک سازی است. به عبارت دیگر، تفکر منطقی و محاسبه قابل اجرا روی ماشین است. این نظریه، مبنای طراحی کامپیوترهای مدرن شد.ـدر دهه ۱۹۴۰، تلاش ها برای ساخت کامپیوترهای واقعی آغاز شد. ماشین هایی مانند محاسبه گر و انتگرال گیر عددی الکترونیکی که هرچند بسیار بزرگ و پیچیده بودند، توانستند عملیات محاسباتی بسیار سریع و دقیق انجام دهند. این کامپیوترها ابتدا برای اهداف نظامی و علمی ساخته شدند و هنوز برای عموم مردم قابل استفاده نبودند.ـاما انقلاب واقعی در دهه ۱۹۷۰ و با اختراع ریزپردازنده ها اتفاق افتاد. این چیپ های کوچک اما قدرتمند باعث شدند کامپیوترها کوچک تر، ارزان تر و در دسترس تر شوند. از آن زمان، کامپیوترها به خانه ها، محل های کار و در نهایت به زندگی روزمره مردم وارد شدند و تبدیل به ابزاری شدند که هر فرد میتواند از آن بهره ببرد.ـاما فلسفه کامپیوتر فراتر از ابزاری برای محاسبه است. با پیشرفت هوش مصنوعی، کامپیوترها قادر شده اند یاد بگیرند، تصمیم بگیرند و حتی خلاقیت نشان دهند. این موضوع، بحث های فلسفی عمیقی را درباره ی ماهیت هوش و تفاوت انسان و ماشین مطرح کرده است. سوالاتی مانند اینکه آیا کامپیوترها میتوانند هوش واقعی داشته باشند یا صرفاً آن را شبیه سازی میکنند، و اینکه چه تفاوتی میان ذهن انسان و ماشین وجود دارد، به موضوعات داغ در فلسفه ذهن و اخلاق تکنولوژی تبدیل شدهاند.ـدر نهایت، کامپیوترهای امروزی نتیجه ی تلاش انسان برای پاسخ دادن به سوالات بزرگ درباره ی تفکر، منطق و نظم در جهان هستند. آنها نه تنها ماشین هایی برای محاسبه، بلکه تجسم فیزیکی تفکر و هوش انسانی اند. کامپیوترها در واقع آینه ای از ذهن ما و بازتابی از تلاش ما برای درک و کنترل دنیای پیچیده پیرامونمان هستند.ـ
اقتصاد توجه
تا حالا شده سرتو از توی یه ویدیوی بامزه بیرون بیاری و ببینی یه ساعت گذشته؟ یا فقط خواستی یه ایمیل رو چک کنی ولی آخرش دیدی توی اینستاگرام داری یه نفر رو دنبال میکنی که حتی نمیدونی کیه؟ تبریک میگم. تو هم مثل میلیاردها انسان دیگه، بی خبر وارد بازاری شدی که توش ذهنت، کالاست. این بازار اسمش «اقتصاد توجه»ه، جایی که هر ثانیه ای از نگاهت ارزش فروش داره، و هر کلیک، یه فرصت طلایی برای کسب پوله.ـامروز دیگه مهمترین چیزی که شرکت ها، رسانه ها و حتی دولت ها براش رقابت میکنن، پول نیست. توجه توئه. توجه، نفت قرن بیستو یکمه. هرکسی که بتونه حتی یه ثانیه بیشتر چشمت رو روی یه صفحه نگه داره، میتونه همون ثانیه رو به یه تبلیغ بفروشه. هر پلتفرمی که تو رو بیشتر توی خودش نگه داره، سهم بیشتری از بازار میگیره. توجه تو ارزش داره. دقیقاً مثل طلا.ـهمین الان که داری این متن رو میخونی، گوشی توی دستته. درون اون گوشی، صدها اپلیکیشن هستن که با الگوریتمهای دقیق هوش مصنوعی طراحی شدن، فقط برای یه چیز: اینکه تمرکزتو بدزدن. یوتیوب ویدیوی بعدی رو پیشنهاد میده چون نمیخواد بری. اینستاگرام داستان ها رو پشت سر هم ردیف میکنه تا ذهنت فرصت نکنه بگه «بسه». بازی ها، نوتیف ها، حتی ایمیل ها، همشون دارن با هم میجنگن. جنگ بیرحم و خاموشی که در اون، سلاحی نداری… فقط چشمهاتن که روی صفحه قفله.ـاما هزینه ش چیه؟ اینجا فقط بحث پول در میون نیست. اقتصاد توجه مستقیماً مغزتو هدف میگیره. تمرکزت کمتر میشه، تصمیم گیری سخت تر میشه، و حس رضایت واقعی کم کم جای خودش رو میده به دوپامین های سریع و مصنوعی از لایک ها و پیام ها. تو تبدیل میشی به آدمی که فقط دنبال چیزای سریعتر، کوتاه تر و سطحی تره. دیگه نمیتونی یه متن بلند بخونی، چون مغزت دیگه برای عمق ساخته نشده. این سیستم تو رو طوری تربیت میکنه که فقط «بپری» از یه چیز به یه چیز دیگه.ـدر نهایت، چیزی که باقی میمونه یه انسان نیست، یه محصوله. ما دیگه کاربر نیستیم؛ خودمون شدیم کالایی که فروخته میشه. تو اقتصاد سنتی ما مصرف کننده بودیم. حالا تو اقتصاد توجه، خودمون تبدیل شدیم به چیزی که مصرف میشه. وقتی یه پلتفرم رایگانه، و تو فکر میکنی داری ازش استفاده میکنی، حواست باشه… خیلی وقت ها اون داره از تو استفاده میکنه.ـاما این سرنوشت محتوم نیست. آگاه بودن، اولین قدمه. باید بدونی که توجهت ارزش داره. هر دقیقه ای که صرف میکنی، داره یه تصمیم اقتصادی براش گرفته میشه. باید مغزتو دوباره بیاری زیر کنترل خودت، با تمرکز، با مطالعه، با زمانبندی. چون تو اقتصاد توجه، دشمن تو محتوای بد نیست. دشمن واقعی زمانیه که بی هوا خرجش میکنی. مراقب وقتت باش… چون همه دارن برای همون میجنگن